حمله هفتم اکتبر (طوفان الاقصی) به مثابه واکنشی ضدسیستمی سبب فعال شدن یکی از مهمترین گسلهای ژئوپلیتیکی منطقه خاورمیانه شده است. برخورد منافع قدرت بزرگ در حوزه شرق مدیترانه، نتیجه این مناقشه تاریخی در «بازی بزرگ جدید» ایالات متحده آمریکا با چین (ایندوپاسفیک) و روسیه (یورو آتلانتیک) به حساب میآید. واشنگتن برای مهار خیزش پکن و مسکو علاوه بر دنبال کردن سیاستهای سنتی «سد نفوذ[1]»، به دنبال جلوگیری از توسعه نفوذ این دو رقیب ژئوپلیتیکی- ژئواکونومی در «منا» است. منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا به دلیل میزبانی از منطقه «هارتلند جدید» و در عین حال بهره مندی از شاهراههای مهم ارتباطی مانند کانال سوئز، تنگه باب المندب و تنگه هرمز در محدوده شمال اقیانوس هند از جایگاه مهم در مسیرهای آتی اقتصاد جهانی و روند رشد اقتصادی چین برخوردار است. نکات فوق سبب میشود تا واشنگتن حداقل تا یک دهه آینده برنامه جدی برای خروج کامل از منطقه نداشته باشد؛ بلکه برای نوعی حضور «هوشمند» در خاورمیانه برنامه ریزی میکند. قراردادهای بلندمدت واشنگتن برای حضور پایگاههای نظامی این کشور در قطر، اردن، بحرین و کویت اثبات کننده این ادعا است.
برهمین اساس تیم سیاست خارجی و امنیت ملی آمریکا با معماری «برت مک کورگ»، مدیرکل خاورمیانه و شمال آفریقا شورای امنیت ملی اقدام به تدوین استراتژی پنجگانه «مشارکت»، «بازدارندگی»، «دیپلماسی»، «یکپارچگی» و «ارزشها» برای «تداوم تعهدات واشنگتن در قبال متحدان منطقهای»، «مقابله با گسترش نفوذ چین در خاورمیانه»، «مهار روسیه در بحران اوکراین و پیامدهای خاورمیانهای آن» «مقابله با نفوذ منطقهای ایران» و « تقویت همسویی میان اسرائیل و پادشاهی عربی سعودی» کرده است[i].
چرایی عملیات طوفان الاقصی
واشنگتن برای ایجاد بلوک متحد منطقهای شامل کشورهای محور محافظهکار عرب سنی و اسرائیل در گام نخست سعی کرد تا ایران و محور مقاومت را به عنوان «تهدید مشترک» معرفی کند. مطرح شدن ایده شبکه یکپارچه پدافندی در برابر تهدیدات محور مقاومت در نشستهای امنیتی «نقب» در راستای تبدیل کردن ایران (چین و روسیه) به «دیگری» کشورهای منطقه برای تشکیل نیروی نظامی مشترک در بلندمدت ارزیابی میشود. در واکنش به تقسیم بندی منطقه به دو بخش «متحدان» و «دشمنان» آمریکا، چین تصمیم به مداخله در روند مذاکرات «امنیتی بغداد» میان ایران و پادشاهی عربی سعودی گرفت و به عنوان بازیگر «صلح ساز» زمینه عادی سازی روابط تهران- ریاض و با نگاهی دقیقتر محور مقاومت- بلوک محافظهکار سنی را تسهیل کرد. میانجیگری چین میان این دو قطب منطقهای سبب شد تا دیگر کشورهای عربی انگیزه لازم برای همکاری نظامی- امنیتی با اسرائیل را نداشته باشند.
آمریکا در راستای بازتعریف نظم سیاسی-امنیتی- اقتصادی منطقه غرب آسیا و مهار همزمان چین- روسیه- ایران از سوی دیگر، کریدور «هند- خاورمیانه- اروپا[2]» را به دال مرکزی استراتژی خاورمیانهای خود مبدل ساخت. شرط لازم برای عملیاتی شدن مسیر آلترناتیو برای ابتکار «یک کمربند- یک جاده»، بیگمان از عادی سازی روابط ریاض- تلآویو و ادغام اسرائیل در خاورمیانه عربی میگذرد. سفرهای شلماه کرعی، وزیر ارتباطات، حییم کاتس، وزیر گردشگری و داوید بیتان از اعضای کنست به عربستان سعودی، دیدار ترکی فیصل رئیس سازمان اطلاعات عربستان با تصیپی لیونی، وزیر امور خارجه سابق اسرائیل و در نهایت مصاحبه محمد بن سلمان با شبکه محافظهکار «فاکس نیوز» نشان دهنده قریب الوقوع بودن عادی سازی روابط اسرائیل- پادشاهی سعودی در کوتاه مدت بود. در حالی که منطقه غرب آسیا در آستانه توافقی قریب الوقوع قرار داشت، ناگهان عملیات غافلگیر کننده طوفان الاقصی در روز هفتم اکتبر سبب به تأخیر افتادن برنامههای واشنگتن در منطقه شد.
عملیات هفتم اکتبر صرفا «واکنشی» در برابر خیزش «نظم جدید» آمریکایی و کاهش وزن بازیگران سنتی نبود، بلکه اقدامی تهاجمی در راستای از بین بردن ایده «بازدارندگی» اسرائیل در برابر محور مقاومت بود. پس از عملیات طوفان الاقصی «موازنه قوا» در منطقه غرب آسیا به شکل معناداری به نفع تهران تغییر کرد. برخی کارشناسان روابط بینالملل معتقدند حمایت ایران و ترکیه از جنبش حماس میتواند نوعی ارسال سیگنال به واشنگتن برای تجدیدنظر در روند نظم سازی در خاورمیانه باشد. به عبارت دیگر هیچ نظم جدیدی در منطقه متولد نخواهد شد مگر آنکه در آن «منافع ملی» تهران- آنکارا نیز در نظر گرفته شود. در این روند تمایز ایران و ترکیه آن است که دولت جدید اردوغان با پذیرش عضویت سوئد- فنلاند به ناتو و فاصله گرفتن از مسکو در مسیر کاهش تنشها و رفع تحریمها قرار گرفته، اما ایران همچنان در حصار رژیم تحریمی وزارت خزانه داری آمریکا قرار دارد. علاوه بر این آنکارا با ایجاد سازمان «دولتهای ترک» و سرمایه گذاری بر روی «کریدور میانی» امکان چانهزنی بیشتری با واشنگتن را دارد.
آمریکا برای ترسیم مسیرهای جدید ارتباطی و حفاظت از منافع خود در منطقه غرب آسیا چارهای جز بازسازی «اتاق مذاکره» با تهران و به رسمیت شناختن منافع محور مقاومت ندارد. لابی اسرائیل و کشورهای عربی پس از سال 2017 توانستند این دیدگاه را در میان سیاست مداران آمریکایی ایجاد کنند که تنها گزینه مناسب در قبال ایران دنبال کردن استراتژی «مهار» به وسیله ایجاد «تهدید معتبر نظامی» و تداوم و تقویت «کمپین فشار حداکثری» است. در این نگاه واشنگتن از طریق «مهار ایران» و «پیوند اسرائیل با خاورمیانه عربی» میتوانست چالشهای منطقه غرب آسیا را به شکل موثری کنترل و با تمرکز بیشتری به «مهار» چین و روسیه بپرداد. کاهش نقش ایران در بازارهای انرژی و به حاشیه رفتن در زنجیره تامین جهانی عملیاتی شدن این ایده را هرچه بیشتر تسهیل میکرد.
در این نظام تحلیلی نکتهای که از نظر آمریکاییها دور مانده آن است که اگرچه ایران توان کافی برای تحمیل نظم مطلوب خود را ندارد، اما میتواند به وسیله «ابزارهای قدرت» خود در سطح منطقه، جلوی شکل گیری نظم جدید را بگیرد. سفر هیئتی از یکی کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به تهران و ارسال پیام آمریکاییها به منظور ازسرگیری مذاکرات با ایران برای حلوفصل تمام چالشهای جاری در منطقه حاکی از این است که مقامات کاخ سفید پیام جمهوری اسلامی ایران را دریافت کرده اند. به نظر میرسد یکی از تبعات عملیات طوفان الاقصی، تغییر سیاست خاورمیانهای آمریکا و اقبال بیش از پیش این کشور برای همکاری امنیتی- اقتصادی با تهران باشد. البته تغییر محدود سیاست خاورمیانهای آمریکا به معنای به حاشیه رفتن پروژه عادی سازی روابط ریاض- تلآویو نخواهد بود و دولت آمریکا سعی خواهد کرد تا با دادن امتیازهای کلیدی به تهران از واکنش احتمالی مقاومت پیشگیری کند.
[1] Containment
[2] The India-Middle East-Europe Economic Corridor (IMEC)
[i] https://www.atlanticcouncil.org/blogs/new-atlanticist/the-post-october-7-us-strategy-in-the-middle-east-is-coming-into-focus/